حامد حقنژاد، مهندس برق پالایشگاه آبادان و عضو قدیمی مرکز رشت:
کانون، مجموعهای سالم و شخصیتساز
شوق خواندن از همان روزهای اول مدرسه در وجودش شعلهور بود. کتاب و درس و مدرسه به کنار، اما عاشق روزهای سهشنبه بود. از مدرسه که میآمد، سراغ دکه روزنامه فروشی میرفت و مشغول ورق زدن مجله کیهان بچهها میشد. ۵۰ ریال از پولهای توجیبیاش را با شوق و ذوق به دکهدار میداد تا یک هفته بتواند سرگرم مطالب این مجله باشد. یکی دو سال این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یکی از همسایهها متوجه این همه شوق و ذوق مطالعه در وجودش شد. او ساختمانی را در یکی از پارکهای اطراف به او معرفی کرد که بچهها در آنجا کتاب میخواندند، بازی میکردند، کاردستی میساختند و خلاصه کلی تفریح و سرگرمی داشتند. تصور اولیهاش آن بود که اینجا هم چیزی شبیه مدرسه است اما وقتی وارد شد و مدتی با بچهها در ارتباط بود فهمید اینجا خیلی به نظرش متفاوت است. مثلاً مربی، بچهها را با اسم کوچک صدا میکند. این گرمای محبت و صمیمیت چنان در جانش نشست که تا امروز همچنان به این مجموعه یعنی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عشق میورزد. با کانون در شهر محل تولدش یعنی رشت شروع کرد اما اکنون در آبادان زندگی میکند و همچنان کانون را بخشی از زندگی خود میداند.
حامد حق نژاد، متولد ۱۳۵۹ است. لیسانس مهندسی برق قدرت و فوق لیسانس مدیریت پروژه دارد و هم اکنون به عنوان مهندس برق در شرکت پالایشگاه شماره ۴ نفت آبادان مشغول به خدمت است. گفتوگو با این عضو قدیمی پیش روی شماست.
گفتوگو از: محمدحسین دیزجی
چگونه و در چه سن و سالی با کانون پرورش فکری آشنایی پیدا کردید؟
من بچه خجالتیای بودم و از طریق یکی از همسایهها با کتابخانه کانون که در داخل یک پارک در شهر رشت بود آشنا شدم. فکر می کردم آنجا هم یک جایی مثل مدرسه است و وقتی اولین بار با مادرم برای ثبتنام رفتم همه چیز برایم عجیب بود. برای مثال دیدم آنجا بچههایی هستند که دارند کاردستی درست میکنند و بچهها در سنین مختلف با آدم بزرگها خیلی صمیمی کنار هم نشستند. میگویند و میخندند. نقاشی میکشند و کاردستی درست میکنند و کلی کتاب هم آنجا بود.
خلاصه این که از این محیط خیلی خوشم آمد.
از ۱۰ سالگی شاید هم ۹ سالگی عضو کانون شدم و تا وقتی دیپلم گرفتم، عضو کانون بودم. البته بعدش هم ارتباطم با مربیانمان برقرار بود و هنوز هم هست و من هنوز خودم را عضو کانون میدانم.
از اولین روزهای ورود به کانون آیا خاطرهای دارید چیزی شبیه اولین ورود به مدرسه؟
بله آنجا اصلا مثل مدرسه نبود خیلی زود با اسم کوچک ما را صدا زدند. خیلی محیط گرم و صمیمیای بود.
در طول هفته چند بار به کتابخانه میرفتید و چه فعالیتهایی در آنجا آنجا انجام میشد؟
معمولا هفتهای یک بار کتابهایی توسط مربیان معرفی میشد و ما در طول یک هفته آن کتابها را می خواندیم و در پایان هفته درحضور مربی دربارهاش با هم صحبت میکردیم.
به مطالعه چه کتابهایی بیشتر علاقه داشتید و علاوه بر مطالعه کتاب کدام فعالیت ها را بیشتر ترجیح میدادید؟ مثل نقاشی سفال و غیره
من به کتابهایی درباره عجایب دنیا و دایناسورها و مثلث برمودا و کتابهایی درباره نجوم علاقهمند بودم.
آن زمان چه تعداد کتاب به بچهها امانت میدادند برای چه مدت و شما معمولاً چهطور کتابها را در منزل مطالعه میکردید؟
مدت امانت کتاب یک هفته بود که قابل تمدید هم بود و معمولا هم کار به تمدید کشیده میشد.
از کتابهای آن دوران از کدام آثار بیشتر خوشتان میآمد؟
اسم همه کتابها خاطرم نیست ولی مثلا کتاب هاکلبریفین یا کتاب گمشدگان مثلث برمودا رو یادم هست ولی نمیدانم از کانون امانت گرفته بودم یا شخص دیگری. اصولا این طور کتابها را دوست داشتم.
برخی افراد به دلایلی مانند اخلاق، رفتار، نگاه و یا ویژگیهای دیگر در ذهن و خاطر انسان میمانند. از مربیانی که در کانون داشتید با این ویژگیها برای ما یاد کنید.
فکر میکنم بیشترین نقش در علاقهمندی ما به کانون به مربیان ما تعلق داشت. مربیان خوب و با حوصله و خلاقی داشتیم. مثلا خانم حقیقی که بیشتر، کتابخوانی با ما کار میکردند و یا برای گردشهای علمی با مربیان به اطراف کانون میرفتیم. ایشان همیشه مثل یک مشاور و راهنما، دلسوز بچهها بودند و من هنوز هم هروقت درخصوص فرزندانم نیاز به مشاوره داشته باشم با ایشان مشورت میکنم. خانم جاوید که بانی بخش نجوم کانون بودند و دورههای بسیار خوب با اساتید عالی و اردوهای بسیار پربار برای ما برگزار میکردند و ما را با یک دنیایی بسیار شگفتانگیز آشنا کردند و باعث شدند که ما به این اعتماد به نفس برسیم که بتوانیم درباره دانشمان برای بزرگترها صحبت کنیم و باعث تعجب آنها بشویم. مرحوم آقای جلالی که بسیار انسان شریف، خلاق و دلسوزی بودند، گروه تئاتر کانون رو شکل دادند و ما در چند مدرسه و چند نهاد به اجرای برنامه پرداختیم و تا حدی علاقهمند بودیم که یکی از دوستان ما تحصیل خودش را در رشته تئاتر دانشگاه تهران ادامه داد و به یکی از بازیگران خوب تئاتر تبدیل شدند. و همه این اتفاقات زیر نظر مدیریت خوب کانون سرکار خانم جهاندار شکل گرفت که همین جا برای همه مربیانم آرزوی سلامتی دارم و از ایشان تشکر میکنم.
این حضور و عضویت شما در کتابخانه کانون چه تاثیری بر روی آینده و زندگی شما داشت؟
فکر میکنم بزرگترین تاثیری که کانون در زندگی من گذاشت این بود که دوستان بسیار خوبی پیدا کردم. ما یک جمع ۴ یا ۵ نفره بودیم که هنوز هم با هم در ارتباطیم یعنی دوستی ما قدمتی ۳۰ ساله پیدا کرده و این برای ما خیلی ارزشمند است. ضمن این که مربیان ما در کانون هیچ وقت سعی نمیکردند به طور جزمی و قطعی به امر و نهی ما بپردازند و تا حدودی ما در کانون احساس آزادی میکردیم ولی سایه تربیتی را بالای سرمان احساس میکردیم تا هیچ وقت از دایره ادب خارج نشویم. این محیط امن و شاد و دوستانه باعث شد که ما بتوانیم آن دوران پر تلاطم نوجوانی را که ممکن است اتفاقات پیشبینی نشدهای را برای نوجوان رقم بزند به سلامت بگذرانیم.
یکی از دوستان آن جمع ما هم اکنون یکی از بهترین شاعران کودک و نوجوان کشور جناب آقای دکتر حسین تولایی هستند که الان خودشان در کانون پرورش فکری هم فعالیت دارند.
امروز کانون پرورش فکری را بر اساس شناخت خودتان به کسی که این مجموعه را نمیشناسد چگونه معرفی میکنید؟
عادت به توصیه ندارم ولی نظرم این است که کانون یک مجموعه سالم و شخصیت ساز است. پیشنهاد میکنم خانوادهها خودشان چند جلسه با بچههای خود به کانون سر بزنند و نتیجهاش را ببینند. فکر نمیکنم کسی از حضور در کانون و فعالیتهای آن پشیمان شود.
کانون در طول سالهای عمر خود فیلمهای متعددی را ساخته و به جامعه ارائه کرده است. از میان فیلمهای کانون کدام فیلمها از نگاه شما جالبتر و جذابتر بود و چرا؟
الان دوتا فیلم خاطرم هست که خیلی تاثیرگذار بود. اولی فیلم «قضیه شکل اول، شکل دوم» ساخته مرحوم کیارستمی و دومی فیلم «باشو غریبه کوچک» ساخته جناب بیضایی.
فیلم آقای کیارستمی یک سئوال چالش برانگیز را که تقریبا تمام دانشآموزان با آن مواجه شدند را به بحث میگذارد و خیلی برام جالب بود.
خب این سوال چه بود؟
در این فیلم معلم تصمیم به اخراج چند دانشآموز از کلاس میگیرد. چون حاضر به نام بردن همکلاسی خود که اقدام به شیطنتی کرده است نشدهاند. این شکل اول داستان است.
در شکل دوم یکی از دانشآموزان نام آن همکلاسی خود را لو میدهد و وارد کلاس میشود.
سپس آقای کیارستمی با چندین شخصیت مطرح آن روزها مصاحبه میکند و نظر آنها را درخصوص تصمیم دانشآموزان در شکل اول و تصمیم آن دانشآموز در شکل دوم جویا میشود.
گفتید که فرزند دارید. آیا بچههای شما هم با کانون در ارتباط هستند؟
من دو فرزند دارم پسرم پارسا ۱۴ ساله و دخترم نیکا ۷ ساله است
و جالب است ما به تازگی به جای جدیدی نقل مکان کردیم که به مرکز کانون نزدیک است و حتما تلاش دارم فرزندانم را با این محیط آشنا کنم.
امروز که با هم صحبت میکنیم از کانون به عنوان یادگار و نماد، چه چیزهایی را در زندگی خودتان نگه داشتهاید و آنها برایتان خاطره است مثلاً کتاب داستان، فیلم، اسباب بازی یا هر چیز دیگر
کانون برای من نماد خانواده است. میتوانم از کانون به عنوان خانواده دومم در زندگی یاد کنم. از این بهتر نمیتوانم در باره کانون بگویم.
بسیاری از افراد در دنیای مجازی امروز گروههایی را تشکیل میدهند با نامهای مختلف مثلاً دوستان دوران مدرسه، دوستان دانشگاه، همکاران و غیره آیا شما با دوستان دوران کانون خود ارتباط دارید اگر بله کمی توضیح بدهید که به چه ترتیب است و ارتباطاتتان چگونه است؟
ما یک گروهی ۸ نفره هستیم که هسته اصلی این گروه در کانون شکل گرفت و سپس در مدرسه به این هسته دوستان دیگری هم اضافه شدند و خداروشکر بعداز سی سال هنوز این گروه برقرار است و باعث دلگرمی ماست.
شاید برای بچهها و اعضای امروز کتابخانههای کانون جالب باشد که بدانند شما در پالایشگاه چهکار میکنید؟
کار من در در ارتباط با حفاظت از شبکه برق پالایشگاه نفت است.
ما با یک وسیلهای به نام «رله» سروکار داریم و هدفمان شناسایی قسمتهای معیوب سیستم برقرسانی و تعمیر آنها در اسرع وقت است تا تولید محصولات پالایشگاه که مهمترین آنها بنزین و گازوییل هستند دچار وقفه نشوند.
با این حجم از کار، فرصتی هم برای مطالعه میماند؟
تلاش من بر این هست که این فرصت را خودم فراهم کنم. بیشتر به کتابهای رمان ایرانی علاقه دارم و آخرین کتابی که خواندم «درخت انجیر معابد» اثر مرحوم احمد محمود بود.
اگر این فرصت ایجاد شود که بتوانید برای یک روز دوباره به همان کتابخانه کانون بروید و بخشی از اوقات فراغت خود را در آنجا سپری کنید، این روز را چگونه میگذرانید. با این تصور که همان مربی همچنان در آن کتابخانه باشد
من چند بار این کار را انجام دادم و دو بار وقتی برای گذراندن تعطیلات از آبادان به رشت رفته بودیم با پسرم به کانون سرزدیم و با مربیانم گفتوگو کردیم و از زندگی حرف زدیم.
و سوال آخر. برق و انرژی برای ما سمبل نور و روشنایی و زندگی است. در دنیای امروز بدون برق زندگی شاید معنادار نباشد. از نظر شما کتاب و کتابخانه سمبل چیست؟
برای پاسخ به این سوال الان یک تصویری به ذهنم رسید که عرض میکنم.
اگر از یک درخت انتظار میوه خوب داریم باید به این درخت رسیدگی کنیم. نور و آب و تغذیه مناسب به آن برسانیم. من فکر میکنم اگر انسان را به درخت تشبیه کنیم، کتاب و کتابخوانی مثل آب برای این درخت است و نقش موثر انسان در جامعه را هم به میوه آن درخت تشبیه میکنم.
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را